My vampire partner part : ۴۷
چیزی به هتل نزدیک میشد...احتمالا خون آشام ها
درست وقتی سوار ماشین شدند میخواست به او بگوید که ممکن است زندگی اش در خطر باشد
دو دلیل جلویش را گرفت
اول اینکه فکر میکرد تحمل نخواهد کرد اگر جیمین نگاه
چرا باید به این اهمیت بدم به او بیاندازد
دوما چون مجبور میشد به او توضیح دهد که چه موجودیست
والکری ها نیز دشمن لیکاها بودند و اگر اجازه میداد تا بفهمد از او بعنوان ابزاری علیه خانواده اش استفاده میشد
در حقیقت دلش نمیخواست جیمی چیزی در مورد او کشف کند تا علیهش از آن استفاده کند
خوشبختانه فکر نمیکرد در مکالمه با رجین ضعفی نشان داده باشد
ضعفی مثل نیاز فوری اش به خون میتوانست تصور کند که لیکا میگفت میتونم برات یکم خون جور کنم
دستانش را به هم میمالید و ادامه میداد
درست بعد از وقت دوش گرفتنمون با هم بعلاوه سه روز طول میکشید تا به اسکاتلند برسد... مسلما کوتاه چشمانش را بست
ولی گرسنگی....
او هرگز وسوسه نشده بود که از شخص دیگری بنوشد ولی اگر هیچ گزینه ی دیگری نداشته باشد جیمین هم کم کم خوب بنظر میرسید
دقیقا میدانست که کجای گردنش را سوراخ کند
چنگال هایش را روی پشتش فشار میداد تا به شاهرگ اصلی برسد.
_ خوب رانندگی میکنی
اِما به سرفه افتاد رنگش پرید و کنجکاو بود که او مچ نگاهش را گرفته و دیده که زبانش را روی نیش هایش میکشد؟
سپس بخاطر اظهار نظرش چهره در هم کشید
+ آمم تو از کجا میدونی؟
_ به اندازه ی کافی با اعتماد بنفس بنظر میرسی به اندازه ای که چشماتو از مسیر بگیری
+ محض اطلاعت من راننده ی خوبی نیستم
ماشین های دیگر براحتی از کنارش میگذشتند و از او پیشی میگرفتند
_ اگه راننده ی خوبی نیستی پس تو چی خوبی؟
دقایقی برای پیدا کردن جواب مناسبی به جاده خیره شد
بالاخره در چیزی بطور نسبی خوب بود نبود؟
او از آهنگ خواندن خوشش میامد ولی صدایش در
مقایسه با حوریها به حساب نمیامد
پیانو میزد ولی انگار دوازده شیطان به انگشتانش آموزش داده بودند
با صداقت گفت :
+ دروغ گفتم اگه بهت بگم توی کاری خیلی خوبم
+ و تو نمیتونی دروغ بگی
_ نه ، نمیتونم
و از این متنفر بود.
چرا خون آشام ها نمیتوانستند تکامل پیدا کنند تا بدون درد دروغ بگویند؟
انسان ها میتوانستند.
حالا به نحوی فقط سرخ میشدند و احساس ناخوشایندی میکردند
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما اگر پارت بعدی رو میخواین
درست وقتی سوار ماشین شدند میخواست به او بگوید که ممکن است زندگی اش در خطر باشد
دو دلیل جلویش را گرفت
اول اینکه فکر میکرد تحمل نخواهد کرد اگر جیمین نگاه
چرا باید به این اهمیت بدم به او بیاندازد
دوما چون مجبور میشد به او توضیح دهد که چه موجودیست
والکری ها نیز دشمن لیکاها بودند و اگر اجازه میداد تا بفهمد از او بعنوان ابزاری علیه خانواده اش استفاده میشد
در حقیقت دلش نمیخواست جیمی چیزی در مورد او کشف کند تا علیهش از آن استفاده کند
خوشبختانه فکر نمیکرد در مکالمه با رجین ضعفی نشان داده باشد
ضعفی مثل نیاز فوری اش به خون میتوانست تصور کند که لیکا میگفت میتونم برات یکم خون جور کنم
دستانش را به هم میمالید و ادامه میداد
درست بعد از وقت دوش گرفتنمون با هم بعلاوه سه روز طول میکشید تا به اسکاتلند برسد... مسلما کوتاه چشمانش را بست
ولی گرسنگی....
او هرگز وسوسه نشده بود که از شخص دیگری بنوشد ولی اگر هیچ گزینه ی دیگری نداشته باشد جیمین هم کم کم خوب بنظر میرسید
دقیقا میدانست که کجای گردنش را سوراخ کند
چنگال هایش را روی پشتش فشار میداد تا به شاهرگ اصلی برسد.
_ خوب رانندگی میکنی
اِما به سرفه افتاد رنگش پرید و کنجکاو بود که او مچ نگاهش را گرفته و دیده که زبانش را روی نیش هایش میکشد؟
سپس بخاطر اظهار نظرش چهره در هم کشید
+ آمم تو از کجا میدونی؟
_ به اندازه ی کافی با اعتماد بنفس بنظر میرسی به اندازه ای که چشماتو از مسیر بگیری
+ محض اطلاعت من راننده ی خوبی نیستم
ماشین های دیگر براحتی از کنارش میگذشتند و از او پیشی میگرفتند
_ اگه راننده ی خوبی نیستی پس تو چی خوبی؟
دقایقی برای پیدا کردن جواب مناسبی به جاده خیره شد
بالاخره در چیزی بطور نسبی خوب بود نبود؟
او از آهنگ خواندن خوشش میامد ولی صدایش در
مقایسه با حوریها به حساب نمیامد
پیانو میزد ولی انگار دوازده شیطان به انگشتانش آموزش داده بودند
با صداقت گفت :
+ دروغ گفتم اگه بهت بگم توی کاری خیلی خوبم
+ و تو نمیتونی دروغ بگی
_ نه ، نمیتونم
و از این متنفر بود.
چرا خون آشام ها نمیتوانستند تکامل پیدا کنند تا بدون درد دروغ بگویند؟
انسان ها میتوانستند.
حالا به نحوی فقط سرخ میشدند و احساس ناخوشایندی میکردند
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما اگر پارت بعدی رو میخواین
- ۱۲.۸k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط